عاشقان پیامبر لبخند بزنید

وقتی تو اوج درگیری های مالی هستی و نمی دونی باید از کجا پول بیاری لبخند میزنی

وقتی چند مرتبه یادت میره برا خانه خرید کنی بازم لبخند میزنی

وقتی مهمون میاد خانمون و می بینی بازم قند یا نبات نداریم لبخند میزنی و با اشتیاق ظرف خرما نشونم میدی

وقتی بیماری و داری با بدن درد و سرما خوردگی مبارزه میکنی لبخند میزنی 

اصلا احسن الاخلق که میگن  یعنی……

الان مطمئنم پرتو ای از نور خاتم الانبیا  در زندگی من جاریست

 

 شما هم امتحان کنید همیشه لبخند بزنید.

تا 17 ربیع چیزی باقی نمانده تمرین کنید….

خداروشکر بابا دارم

چند روز پیش از روی حیاط، داخل اتاق رو دید می زدم، دیدم بابام داره نماز می خوانه، صدای کشیدن کلمه والظالین ش  هنوز تو گوشمه.

یا دعای قنوتش که با ربنا شروع کرد.و آخر نمازشم بعد از تسبیحات حضرت زهرا دستاش بلند کرد و گفت: «خدایا فرزندانم را در راه دین و قرآن هدایت بفرما و آنان خدمت گذار دین و قرآن قرار بده…..»

در همین حین بود که یاد بچگی ایم افتادم یاد روزهایی که بابام سجادشو پهن میکرد و منم با چادر گل گلی می دویدم پیشش و با هم نماز می خواندم یادمه اینقدر ادای حرکات بابام در میاوردم که هنوز که هنوز موقع نماز خواندن مثل بابام حرکاتمو انجام میدم.

یاد سحرهای ماه رمضان بخیر که بعد از خوردن سحری و گرفتن وضو بابام کتاب مفاتیح سبز رنگ میاورد و ماهم دورش حلقه میزدیم، هر شب نوبت یکی از ماها بود که دعای سحر زمزمه کنه. اونوقت بابام  با ذوق گوش میداد. آخرش هم کلی  تشویقمون میکرد.

با خودم گفتم خداروشکر که بابا دارم

خداروشکر که بابای به این خوبی دارم

و خداروشکر که بابایی دارم که ما را در راه دینِ اسلام تربیت کرد.

 

دعای ویژه من:

خدایا پدرم را حفظ کن و سلامتی و طول عمر بهش عطا بگردان

مراقب ویزاهای جعلی باشید!!!!!!!

این روزها این جمله را زیاد می شنوی  : عازم کربلا هستم حلالم کنید

چند روزیست که یکی از همکارانم زیاد این جمله را به همه می گوید و همه با خوشحالی و اشک به او التماس دعا می گویند.

امروز صبح برعکس روزهای گذشته گره ا ی در ابروهانش بود.

ازش پرسیدم چی شده؟

زائر حرم امام حسین(ع) که اخمو نیست!!!

 

دیدم چشمانشم پر اشک شد

قبل از اینکه لب به سخن باز کند اشکش زود تر دلم را فروریخت.

با استرس بهش گفتم چی شده؟؟؟؟

چرا ناراحتی؟؟؟؟

نکنه نِمیری؟؟؟

اشک امانش برده بود

با صدای آرام و اشک آلود گفت

ویزایمان جعلی بوده؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!

یکباره عالم بر سرم خراب شد

جعلی؟!؟!؟!

یعنی چه؟؟؟؟؟

مگر می شود؟

مگر می شود با زائر امام حسین اینچنین بازی کرد؟

دیگر اشک امانش را بریده بود

به رسم همدردی بهش دلداری دادم و گفتم انشالله دوباره ویزا می کنید و می روید.

گفتم: امام حسین(علیه السلام) شما را طلبیده … نگران نباشید.

 

ولی در عجبم از کسانیکه این روزها سودجویی میکنند  و با دل زائران اینچنین بازی می کنند.

دلهایی که اربعین نشده کربلایی شدند

دیروز ظهر سریع از حوزه زدم بیرون
باید زود خودم را به خانه می رساندم
الان است که فرزندم به خانه برسد و پشت در بماند.
وقتی داخل کوچه رسیدم خدارو شکر کردم به موقعه رسیدم.
ساق پاهایم از بس تند تند راه رفته بودم به شدت درد می کرد.
از شدت قدمهایم کاستم
به پشت در رسیدم کلید را از لابه لای وسایل داخل کیفم پیدا کردم.
داخل حیاط شدم.
صدایی مرا به خود جلب کرد.
صدا از درون اتاق به گوش می رسد.
ولی کسی در خانه نیست!!!!!!!!!
نزدیک در که می شوم صدا واضح تر به گوش می رسد.
صدا نالان و خسته است
بغضی در صدایش است…..
در را باز می کنم
صدا کاملا واضح واضح است
با صدایی همراه با اشک از همه می خواهد برایش دعا کنن… که امسال بتواند در سفر اربعین شرکت کند و زیارت اربعین را بین الحرمین قرائت کند.
ناخود آگاه اشکم سرازیر شد
اصلا درد پاهایم از یادم رفت
دیگر متوجه صدای بوق راننده سرویس نبودم
با صدایی پر از آه و اشک گفتم: انشاالله اربعین هر دو کنار هم در بین الحرمین هم صدا زیارت نامه می خوانیم.


این روزها رادیو اربعین است که در خانه ما دلبری می کند و دل مار ا کربلایی می کند.

نفس تنگ

وقتی نباشی نفسم میگیرد

وقتی نباشی نمی دانم جواب پسرت را چه بدهم

وقتی نباشی دل تنگی امانم را می برد

وقتی نباشی حتی گنجشک های روی درخت توی حیاط هم نمی خوانند

همسفرم !

منتظرتم تا زود برگردی

رزقم نماز اول وقت. و شایدم اربعین کربلا؟

همیشه کلمه رزق زیاد شنیدید با کاربردها و معانی مختلف.

دیروز خدا رزق ما را در زیارت حرم شاه رضا در شهرضا قرار داد، همیشه تفکرم اینه که انسان باید سفرهاش هم زیارتی باشه هم سیاحتی تا بقول خودم زرنگی کرده باشه هم سود معنوی برده باشه هم اینکه تفریح درست حسابی کرده باشه. اصلا انگار جنس ما جوریه که دلمان با زیارت آروم میگیره اگه جایی بریم که معنویتش کم باشه تا آخر سفر یه چیزی را گم کردیم.

بخاطر اینکه شنبه صبح هرکسی باید سرکار و مدرسه و مهد میرفت تلاش کردیم به شب نکشیده برگردیم تو راه برگشت اذان مغرب از رادیو ماشین گوشهامون نوازش میداد ناخداگاه هممون لب به اذان باز کردیم و شروع کردیم با موذن اذان بگوئیم. همین طور که از پنجره ماشین بیرون تماشا می کردم از دور یک گنبد فیروزه ای دیدم که چراغ سبز رنگی بر بالای اون خودنمایی می کرد و نشان از مکان متبرکه بود. تو دلم یک لحظه گفتم: “کاش می شد، نماز اول وقتمون اینجا بخونیم." 

ولی چون می دونستم همه عجله دارند زود برسن مقصد و تا مقصد هم نیم ساعتی راه بیشتر نیست و تعداد همسفریان هم زیاده ، نباید این پیشنهاد بدم. 

خلاصه من تو افکار خودم غرق بودم که صداش راهنمای ماشین من رو هوشیار کرد. و این به معنی این بود که بـــله رزقم جور شده و ما داریم به طرف همون مکان متبرکه برای پارک کردن میریم و قصد همان نماز اول وقته. رزق من نماز اول وقت بود.

کلی خداروشکر کردم. اونجا امامزاده بود یک امام زاده دور از شهر. امامزاده شاه حسین شهر مهیار.

سریع رفتم وضوخانه وضو گرفتم و به نماز جماعت پیوستم. بعد از نماز به زیارت امام زاده رفتم، ازش خواستم حالا که رزق منو نماز اول وقت قرار داد.

انشاالله اربعین هم روزی من بگرداند زیارت ارباب دلها حضرت ابا عبدالله الحسین.

1 2