سردار دلها

تک تک ثانیه ها گذشت

تک تک دقیقه ها گذشت

 تک تک روزها گذشت

اما تو هنوز از دلها نگذشته ای سردار دلها

خوابم میاد

تمام چیزی که همیشه از بهار برام جا می مانه خاطرات خواب آلودگیه

صبح نتوانی بلند بشی

یواشکی با هزار امید و آرزو سرتو از زیر پتو بیرون بیاری

 با استرس نگاه ساعت روی دیوار باندازی 

التماس کنان بخواهی هنوز فرصتی باقی مانده باشه 

ولی نه!!!!

همیشه خوشحال نمی شی و باید مثل برق سه فاز بپری که سرویس مدرسه نره و خودتم به موقع برسی حوزه 

راستی چرا بهار خواب آلودگی بیشتر است؟؟؟

تلگرام کجایی؟؟ دقیقا کجایی؟؟؟

مدتی است که در هر کانال یا گروهی که سر می زنم از گودبای تلگرام حرف میزنن، از اینکه قراره پیام رسان داخلی جایش را بگیرد.

برخی شمشیرهایشان را از رو بسته و برخی دیگر شعار وا مصیبتا سر می دهند.

ماندم در این جمع کوروشیان ایرانی کجایند، چرا از نخبگان ایرانی حمایت نمی کنند؟

وقتی بهشان میگم سرور تلگرام در خارج از ایران است و اطلاعات شما را به تاراج می برند، با قیافه ای خونسرد می گویند ما که اطلاعات مهمی نداریم ولی وقتی پای ایتا و سروش به میدان می آید دم از نا امینی و به سرقت رفتن اطلاعات می زنن.

یا اینکه شروع به ساختن جُک میکنن که پیام ها را در پیام رسان داخلی فلان ارگان کنترل میکنه!!!!!!!!

با اینکه هیچ نهادی حق رصد نداره بازهم ادامه می دهند.

حالا واقعا تلگرام کجای زندگی بعضی ها قرار داره که اینقدر نگران رفتنش هستند

پدر شهید حججی کارگری می کند

دیروز به واسطه شغلم به مکانی رفتم که کارگران  مشغول ساخت و ساز بودند، یکی از همکاران  شیشه ماشینش را با عکس شهید حججی مزین کرده بود.

در گرماگرم صحبت بودیم که یکی از کارگران به طرفمان آمد، نگاهش به طرف عکس بود.

نگاه با معنی 

انگار داشت نگاه نازدانه اش می کرد.

بله!!! اشتباه نبود

خودش بود آقای حججی!!!!! پدر شهید جهانی شهید محسن حججی 

با اون لباس های کارگری با اون دستای محکم و قوی داشت کارگری می کرد.

اولش تعجب کردم که چرا ایشان کارگری می کنند ولی بعدش به حال خودم نزاره کردم و گفتم اگه ایشان اینقدر اخلاص نداشت که پسری مثل محسن تربیت نمی کرد.

کاااااش همه مسئولین نگاهی به پدر شهید حججی می کردند و مانند او هم سطح مردم می شدند. 

خوشا به سعادتتان پدر شهید

 

پ ن: زبان حال همسر

خواستگار و سوال اساسی

روزهای سرد زمستان و  تلاش و جدیت من برای درس و کنکور بود. به خیال خودم میخاستم خانم مهندس بشم. تلاشم دوچندان شده بود از صبح به کتابخانه می رفتم و عصر برمیگشتم، کتاب ِتست ها را بالا و پایین می کردم . از نوشتن نکات مهم گرفته بود تا خواندن « بیشتر بدانید » سعی می کردم چیزی از چشمم نیفته.
دغدغه ام این بود که تو دانشگاه سمیه قبول بشم، هم محیطش خانمی بود هم نزدیک ترین مکان و از همه مهمتر دولتی بود.
تو این اوضاع و احوال به همه چیز فکر می کردم جز ازدواج…. نه کتاب هزار سوال از خاستگار خوانده بودم نه مردان مریخی زنان ونوسی کل کتاب هایی که خوانده بودم ویژوال بیسیک بود و الگوریتم و…
یه روز که از کتابخانه برگشتم، و با ذوق قره قوروت میخوردم و کیف می کردم از مزه آن مامان بهم گفت زیاد ترشی نخور میخایم یه چیزی بهت بگم هنگ میکنی، بعد با یه ذوق درون وجودی گفت بابا میخواد شوهرت بده. قیافه ی من اون لحظه دیدنی بود….
از چگونه صورت گرفتن ازدواج تو اوج کنکور می گذرم….
شب خواستگاری رسید همه ذوق می کردن و من مونده بودم چی باید بگم از چی شروع کنم، کجا خاتمه بدم. تو ذهن من جدول مندلیف موج می زد نه تست روانشناسی همسر، با خودم گفتم بهش میگم میخوام مهندس بشم، باید بزاره ادامه تحصیل بدم یه صدایی تو ذهنم مثل همون جوال دوزی که به خود میزنن  بهم گفت  خوب دختر حالا درس خواندی و اخلاق نداشت همسرت میخوای چیکار کنی اینا را بزار اولویت آخرت حرف دیگه بزن …. 
تو این همه هیا هو بودم که یهو یه چیز رسید به ذهنم رو کردم به مادر داماد و بهش گفت من ازتون یه سوال دارم. خیلی خونسرد و با اعتماد به نفس کامل گفت: بپرس 
گفتم: از پسرتان راضی هستید؟؟؟؟؟؟
یهو چشماش گرد شد. تو ذهن خودش فکر کرده بود من الان بهش میگم پسرت ماشین داره؟ خانه داره؟ درآمدش خوبه؟ 
لپاش قرمز شده بود آب دهنش قورت داد انتظار چنین سوالی از یه دختر کم سن و سال نداشت به فکر فرو رفت. (فکر کنم از بچگی تا بزرگ سالی پسرش تو همون چند لحظه مرور کرد) 
رو کرد بهم،  گفت خدا ازش راضی باشه 
گفتم: اگه مادرشون  ازش راضی باشه خدا هم ازش راضیه.
اینبار محکم تر از قبل بهم گفت: ازش راضی ام پسر خوبیه
اینو که بهم گفت ته دلم محکم شد. دیگه درست تصمیم گرفتم و توکل به خدا کردم. 
خداروشکر 

ببار برف ببار

نزدیک ساعت 3 صبح بود که محمدم به عشق دیدن برف های باریده شده روی حیاط از خواب بیدار شده بود، سریع خودشو به حیاط رسوند. 

 موقع برگشت در پذیرایی یکم محکم بست.

همسرم بهش گفت بابا هنوز برف میاد؟ گفت: نه زمین خشک خشکه 

همینطور که سرش زیر پتو می کرد غر غر کنان گفت اندازه یه آدم برفیم برف نیامد.

 

پ ن : خداجون میشه اندازه یه آدم برفی بزرگ تو شهرمان برف بیاد

 

علت اعتراض مردم

این روزها زیاد خاطرات انقلاب و تاریخش را مرور می کنم، کتابها را پایین و بالا می کردم و هرچه می خواندم تعجبم بیشتر می شد. 

 

چرا مردمی که در صفهای طولانی برای گرفتن نفت می ایستادند اعتراض نمی کردند؟

 

چرا وقتی همه چیز کوپنی بود و مجبور بودند مدتها در صف بایستند و گاهی هم سهمیه تمام می شد و چیزی دریافت نمی کردند بازهم اعتراض نمی کردند؟

 

چرا  مدتها در صفهای طولانی برای خرید نان می ایستادند،  اعتراض نمی کردند؟

 

چرا آن زمان که مردم به راحتی دسترسی به امکانات نداشتن اعتراض نمی کردند؟

 

چرا آن زمان که بجای سیستم های گرمایشی آن چنانی مجبور به استفاده از نفت برای گرمایش بودند اعتراض نمی کردند؟

 

چرا در زمان جنگ که مردم خرمشهر آواره شدند اعتراض نمی کردند؟

 

در جواب چرا های خودم در تاریخ می گشتم، هر چه بیشتر می خواند بیشتر سوال برایم پیش می آمد تا رسیدم به آنجایی که به این باور رسیدم در آن زمان فرماندار، بخشدار، استاندار و کلا همه دولتی ها مانند مردم بودند.  از همان امکانات برخوردار بودند که مردم داشتند، و یا حتی در زمان جنگ پوتین به پا کردند و چفیه بر دوش نهادن و هم پای مردم در جبهه ها شرکت کردند. 

یاد رئیس جمهوری (شهید رجایی) افتادم  که مارک کفشش همان مارک پاوه ایرانی بود .و نشان از خرید کالای ایرانی را نوید می داد.

 زی طلبگی  در تمام  امور دولتی ها دیده می شد. و این همان بود که رهبر انقلاب آیت الله خامنه ای بارها و بارها به دولتی ها فرمود: «زی طلبگی زی طلبگی »  و خود ایشان هنوز که هنوز است در زندگیشان زی طلبگی می درخشد.

در آن زمان هیچ مدیری در ویلای شمالش خوش نمی گذراند، هیچ آقا زاده ای دارای ژن خوب نبود . خبری از حقوق های نجومی نبود، خبری از سفرهای تفریحی آنچنانی نبود، مردم و مسئولین دلخوش سفر زیارتی داخلی بودند، خبری از اختلاس نبود. مسئولین کنار مردم بودند مانند مردم زندگی می کردنند مانند مردم لباس می پوشید و این باعث می شد که مردم مسئولین را مانند خود بدانند و همه سختی ها را تحمل نمایند. 

ولی اکنون…..

من و حسرت زیارت امام رضا(ع)

اوایل زندگی دو نفره مان بود که با اسرار خواهر و همسرش راهی مشهد امام رضا شدیم سفر خیلی خوبی بود مخصوصا که همسرم دومین سفر مشهدش در طول دوران زندگی اش بود. 

فکر نمی کردم که همسرم بتواند با شوهر خواهرم رابطه صمیمی داشته باشد چون هنوز شناخت کافی از هم دیگر نداشتند و کمی هم خجالتی بودند یکی از دلایل مخالفت قبل سفرش هم همین بود. ولی به محض هم سفر شدن ساعت به ساعت با هم اخت می شدند تا جایی که اصلا یادشان رفته بود همسرانشان هم با آنان همسفر هستند، زیارت های مردانه را ترجیح می داند به همراهی با ما.

  سفر خیلی خوبی بود از زمزمه ی دعای عرفه در سرمای آذر ماه آن سال تا قدم زدن در برف های تازه باریده شده روی صحن های زیبای امام رضا. 

و تمام این ها شد آخرین خاطرات من از امام رضا و مشهدش 

و اکنون در آستانه سال هفتم است که من دیگر بوی خوش حرم به مشامم نرسیده است و تنها من مانده ام و کبوتر دلم که ساعت 8 شب همراه با صلوات خاصه امام رضا راهی مشهد می شود و اشکی از سر آه و ناله سر می دهد و بر می گردد. 

خیلی با خودم فکر می کنم چرا دیگر توفیق زیارت نداشته ام فکرم به جایی قد نمی دهد .

دل خوشم به این زیارت های مجازی و زیارت دل

السلام علیک یا ضامن آهو

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا 

مطلب تو خالی

این روزها دلم می خواهد برای هیچ بنویسم، 

سخته،  وقتی دل و قلمت بخواد بنویسه  ولی ذهنت یاری نکنه برای موضوعی،

ولی به حرف قلمت گوش کنی و برای هیچ بنویسی

این منم و مطلب هیچم……………………………………….

…………………………………………………………………..

از تظاهرات گرانی تا اغتشاش حکومتی

چرا اغتشاش؟

برای گرانی؟

یا

برای براندازی حکومت؟

این روزها این واژه ها زیاد به گوش می رسد 

برخی ها از فتنه سفید خبر می دهند

و برخی ها می گویند این ها جز بازی کودکانه ای بیشتر نیست و بزودی تمام میشود.

از شعار  و حمله به حوزه ها و بی حرمتی به روحانیون شروع کرده اند تا کجا می خواهند پیش بروند خدا می داند.

در صفحات مجازی و اخبار شبکه های تلوزیون دنبال علت بودم.

گرانی را علم کرده بودند 

ولی اینها که با گرانی مخالفند و دارن از بیکاری می میرند چرا به شیشه مغازه خارو بار فروشی رحم نمی کنند؟؟؟؟

مگر این اموال مردم نیست؟

مگر این بیچاره چقدر درآمد داره که تازه بخواد پول این شیشه شکسته و محصولات خراب شده اش را بدهد. 

حالا این پیرمرد از دست شما به کجا اعتراض برد.

گرانی هست درست

بیکاری هست درست

من هم درگیرم 

شکمم سیر نیست 

ولی مُطالبه صحیح می خواهد.

دلم می سوزد برای کسبه های بازار که از ترس جان و مال مغازه را تعطیل می کند و انواع قفل های امنیتی را برای مغازه اش می زند تا بلکه کمی از نگرانیش بکاهد که نکند خدایی نکرده فردا صبح مغازه اش روی هوا باشد.

خواهرم ،برادرم، 

بصیرت مهم است 

بیایید براهم طلب بصیرت کنیم 

بیایید خواسته هایمان را درست بیان کنیم.

نگذارید بقیه ما را جهت دهند. 

نگذاریم آن هایی که اقتصاد ما را خراب کردنند 

الان پشتیبان این اغتشاشات باشند.

نگذاریم در دل بخندند در ظاهر ترحم کنند.

 

1 2
 
مداحی های محرم